چراغ سيار
چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹صبا وقتی چراغها را خاموش کردیم و دیگه دید راهی نداره که ما را بتونه بیدار نگه داره، طبق معمول حداکثر تلاشش را کرد که نخوابه.
چراغ مطالعه سیاری که داشتیم را برداشت، رفت پیش مامانیش و چراغ را توی صورت ایشون روشن کرد و گفت پاشو با هم بازی کنیم. وقتی هم مامانی گفت که […]