دسترسي به گنجينه عكسهاي قديمي
پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶عكس پدر و مادرم در سنيني نزديك به سن فعلي من
پدر صبا
صبا
مادر صبا
عكس پدر و مادرم در سنيني نزديك به سن فعلي من
پدر صبا
صبا
مادر صبا
آخر هفته قبل مسافرت به چادگان رفته بودم. هوا اونجا خيلي خوب بود. خيلي كيف داشت، مدتي از هواي تهران راحت بودم.
من هم تو اون هوا خيلي راحت خوابيدم.
اين هم چند تا عكس از اونجا
رنگ گلها هم خيلي جذاب بود، چشم از اونا برنميداشتم
به تازگي مايكروسافت يك ابزار جستجوي جديد مبتني بر سيلورلايت را كه با استفاده از موتور جستجوي مايكروسافت لايو كار مي كند، معرفي كرد. نام اين ابزار تفيتي است. تفيتي كه به معني انجام تحقيق است، جستجو در وب را با استفاده از ايجاد امكان ذخيره و به اشتراكگذاري نتايج جستجوهاي چندگانه فراهم ميكند.
اين عمليات […]
گروهي از دانشمندان ۵ ميمون را در يك قفس قرار دادند و نردباني كه بالاي آن موز قرارداده بودند را در اين قفس گذاشتند.
هر مرتبه كه يك ميمون از نردبان بالا ميرفت، دانشمندان بقيه ميمونها را با آب سرد خيس ميكردند.
پس از مدتي هرگاه كه ميموني از نردبان بالا ميرفت، بقيه ميمونها وي را كتك […]
اطمينان
روزي همه روستاييان تصميم گرفتند دعاي باران بخوانند.
همه جمع شدند ولي فقط يك پسر بچه، چتر همراه خود آورد.
اين يعني اطمينان.
اعتماد
اعتماد يعني احساس يك نوزاد يك ساله وقتي شما او را به هوا پرتاب ميكنيد و او ميخندد…
زيرا او ميداند كه شما وي را خواهيد گرفت…
اميد
هر شب ما به رختخواب ميرويم در حاليكه ضمانتي وجود […]
پادشاه پیر وقتی از شهر میرفت، به مردم گفت من شاهزاده عزیز خودم را با یکی از نوزادان شما در گهواره عوض کردهام اما وقتی برمیگردم سراغ فرزندم را می گیرم و دلم میخواهد او را مثل یک شاهزاده تربیت کنید، پاداش خوبی در انتظار خانوادهای است که شاهزاده را به بهترین شکل بزرگ کرده […]
امروز، دخترم اولين حركت تقليدي خودش را ياد گرفت.
امروز صبا در ۷۱ روزگي حركت لبهاي بزرگترها را به وضوح تقليد ميكنه و البته تلاش ميكنه كه صحبت هم بكنه و خب خيلي موفق هم نيست. ولي به هر حال ميتونه صداهاي مبهمي ايجاد كنه. براي حرف زدن خيلي زوده اما فكر كنم اگر بتونيم […]
وقتي مشهد بوديم، ۱۹ تير رفتيم خونه يكي از دوستان مامانم تا چند تا از دوستان ديگه مامانم كه همه جمع شده بودند را ببينيم.
بچههاي اونها خيلي شيطوني كردند ولي من فقط تونستم نگاه كنم. همشون به من ميگفتند ني ني!
مامانم مي خواست از من و دوستام عكس دستهجمعي بگيره، ولي اينقدر شيطون بودند كه […]