بایگانی برای ماه دی ۱۳۸۹

تولد به سبک مالايي

دوشنبه ۶ دی ۱۳۸۹

دیروز صبا به یک مهمانی مالایی که برای نوه یکی از دوستان ما اینجا جشن گرفته می شد، دعوت شد. جشن در ساختمان خودمان بود. من و مادرش فرصت رفتن را نداشتیم و با مادربزرگش به این مهمانی رفتند. امیدوارم بتونم بعدا عکس هایی از این مراسم را اینجا بذارم.
این نکته هم قابل ذکر است […]

چراغ سيار

چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹

صبا وقتی چراغها را خاموش کردیم و دیگه دید راهی نداره که ما را بتونه بیدار نگه داره، طبق معمول حداکثر تلاشش را کرد که نخوابه.
چراغ مطالعه سیاری که داشتیم را برداشت، رفت پیش مامانیش و چراغ را توی صورت ایشون روشن کرد و گفت پاشو با هم بازی کنیم. وقتی هم مامانی گفت که […]

جشن کريسمس کلاس هنر

دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۹

دیروز صبا به مراسم جشن کریسمس در کلاس هنری، که حدود ۳ ماهی است شرکت می کنه، دعوت شده بود. از ما هم خواسته بودن که هدیه ای بخریم تا مفهوم تعویض هدیه را هم بهشون یاد بدن.
من به مراسم نرفتم و خیلی از جزییات مراسم اطلاعی ندارم. امیدوارم مادرش فرصت کنه و کمی راجع […]

حسين حسين

چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹

برای مراسم عزاداری محرم امسال که رفته بودیم، صبا موقع سخنرانی که گاهی سخنران سکوت هم می کرد، با وجودی که خونه اول بهش غذا دادیم و رفتیم، داد می زد: من گشنمه، پس کی ”به به“ می دن؟!

به سلامتي!

شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹

دیروز صبا خانم بالاخره برای اولین بار در این مملکت رضایت دادند که بجای استفاده از پوشک، دستشویی را مورد مرحمت قرار بدهند جهت گلاب به روتون. البته ظاهرا این دیرکرد خیلی غیر طبیعی هم نیست چون ما با مادر یکی از دوستانش در کلاس هنری ایشون هم که صحبت کرده بودیم، گفتند دختر اونها […]

خواب يا بيهوشي

جمعه ۱۹ آذر ۱۳۸۹

مادر صبا بر اثر خستگی جهت تحویل و ارایه برای استادش (در حضور استادی دعوت شده از چین) مجبور به بیداری شدید شده بود که نتیجه اش این شد که دیشب در حالی که مشغول حرف زدن با من بود در یک اقدام غیر معمول خوابش برد.

ياد گذشته

پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹

امروز صبح یکی از خانم های آزمایشگاه ما با بچه اش اومد. بچه اش حدود ۴ ماه داره. زهرا خانم. خودش دانشجوی فوق لیسانس است و شوهرش دانشجو در دانشکده حقوق. هر دو دانشجو و یک بچه کوچیک. شرایط آشنا به نظر می رسه. نه؟
منم یاد اون زمان ها و کوچیکی های صبا افتادم. مادر […]

ماهي بزرگ

سه شنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹

دیروز صبا قول داد که اگر براش یک ماهی بزرگ (به قول خودش a BIG fish) بخرم، دیگه می ره و پیش مامانی می خوابه. البته وقتی رفتیم Pudu Market ماهی که انتخاب کرد از اندازه آکواریم ما بزرگ تر بود. به هر حال به یک نوع ماهی راضی شد و براش خریدم (۳ عدد).
ولی: […]

پيام بازرگاني

جمعه ۱۲ آذر ۱۳۸۹

بالاخره این صبا خانم ما را هم جو پیام های بازرگانی گرفت و این قدر اصرار کرد و مجبورمان کرد که یک اسباب بازی که در تلویزیون اینجا زیاد تبلیغ می شد را براش بخریم. چند باری تونستیم منصرفش کنیم ولی دیگه نشد و ما هم …

حرف احساسي

چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹

دیشب موقع خواب صبا به من گفت:
من که تو رو دوست دارم و تو هم که منو دوست داری، پس چرا می ری دانشگاه؟ (کمی اشک هم سرازیر شد)