شاهزاده کوچولو
نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶ توسط مادر صباپادشاه پیر وقتی از شهر میرفت، به مردم گفت من شاهزاده عزیز خودم را با یکی از نوزادان شما در گهواره عوض کردهام اما وقتی برمیگردم سراغ فرزندم را می گیرم و دلم میخواهد او را مثل یک شاهزاده تربیت کنید، پاداش خوبی در انتظار خانوادهای است که شاهزاده را به بهترین شکل بزرگ کرده باشد.
مردم شهر هر کدام فکر میکردند نکند فرزند آنها همان فرزند پادشاه باشد و به همین خاطر خیلی از نوزادهایشان مراقبت میکردند، وقتی نوزادها بزرگتر شدند، والدین دایم نگران بودند که نکند شاهزاده چیزی کم و کسر داشته باشد؛ شاهزاده باید عاقل، دانا و باسواد باشد.
به همین خاطر در شهر بهترین مدرسه را ساختند تا شاهزاده آنجا درس بخواند. شاهزاده بایستی قوی و سالم باشد؛ به همین خاطر ورزشگاههای بزرگ ساختند. او بایست بهترین لباسها را بپوشد؛ به همین دلیل بهترین خیاطها را به شهرشان دعوت کردند و برای اینکه پول همه اینها را بپردازند هر کدام سخت کار کردند.
سالها گذشت. پادشاه پیر به شهر برگشت و شهر را دید که آبادتر شده بود و بچههای کوچک بزرگ شده بودند در حالیکه همه باسواد، قوی و مهربان بودند.
پادشاه به مردم گفت، من هرگز فرزندی نداشتهام اما فکر میکنم همه بچه ها شاهزادهاند به شرطی که مثل شاهزاده ها با آنها رفتار کنیم.
پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۱۷:۳۷
با سلام داستان قشنگ ، جذاب ، آموزنده و پرمعني بود.
اي كاش همه ما با فرزندانمان همانند شاهزادگان آينده رفتار مي كرديم و آنها را اينگونه تربيت مي كرديم.
به اميد آن روز
باز هم از اين داستان هاي جالب در سايت بگذاريد.
با تشكر
پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۲۸
جالب بود تو بالاترين اضافه كردم
شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۰۵
قشنگ بود
دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۱۷:۲۵
ایا اینطوری نبود که فرزند سالاری بوجود آمد ؟
اولیا فکر کردن فرزندشون شاهزاده و خودشون رعیت در خدمت شاه و شاهزاده؟
ولی با این حال تمثیل قشنگ بود
چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶ ساعت ۱۷:۳۸
دمت گرم! اره والا! حالا مي دونم چرا من …
دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۸:۴۶
خیلی قشنگ بود نکنه منم یه پرنسس باشم!!!!!
چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۸ ساعت ۱۸:۵۳
salam kheyli ghashang bod ama koja pedara v amdara ba bachehashun injoriyan ?????????????/