بازي
نوشته شده در یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۶ توسط مادر صبايونگ در خاطراتش از رويايي مي نويسد كه به او هشدار مي داده جايي از ذهن و روحش در حال ويراني است و آرام و سالم و راحت نيست. اين خواب آنقدر تكرار مي شود كه يونگ ۶۳ يا ۶۴ ساله را وا مي دارد براي فهميدن دليل آن خواب، همه زندگي اش را مرور كند و آخر سر به اين نتيجه مي رسد كه در بچگي به اندازه كافي گل بازي نكرده!
آن وقت پروفسور - غول روان شناسي قرن بيستم - كتاب و منشي ها و كلاس دانشگاه اش را رها مي كند و مي رود كنار درياچه زوريخ قلعه شني مي سازد و يك دل سير گل بازي مي كند. آن قدر كه روياهاي هشداردهنده دست از سرش بر مي دارند و خيالش راحت مي شود كه تهديد روان رنجوري از بغل گوشش گذشته است.
خيلي از ما خيال مي كنيم بازي مال بچه هاست و همين كه صاحب كيف چرمي و عينك فلزي شديم، بايد به چيزهاي واقعا جدي فكر كنيم، از چيزهاي واقعا جدي حرف بزنيم و بازي مطلقا واقعا جدي نيست.
اما راستش بازي، خط فاصله و زنگ تفريح زندگي بزرگسالي هم هست كه اگر نباشد كلاس ها، تكليف ها، سخنراني ها و مسايل واقعا مهم، ما را - روح كودكي ما را كه بازگوش، سرخوش، كنجكاو و آسان گير است - خواهد كشت و بي آنكه خودمان بفهميم، تبديل مي شويم به جنازه هاي خوش تيپ و جدي اي كه درست و حسابي متوجه نيستند مرده اند. بچه ها در بازي ياد مي گيرند كه كساني - بسيار كساني - جز خودشان وجود دارند كه بدون آنها، نه دعوايي هست و نه زمين خوردني و البته نه لذت و خنده اي. پس مي فهمند جز خودشان بايد به مرزهاي وجودي ديگران و خواست هاي آنها احترام بگذارند. بچه ها در بازي ياد مي گيرند كه بودن با ديگران قانون مي خواهد كه اگر رعايتش نكني، همين دوستان صميمي، بي تعارف از بازي مي اندازندت بيرون!
بچه ها در بازي ياد مي گيرند از حق خودشان دفاع كنند. ياد مي گيرند - دلشان بخواهد يا نه - بايد به حق ديگران هم احترام بگذارند. ياد مي گيرند بجنگند، دعوا كنند، زمين بخورند، ياد مي گيرند اگر بلند نشوند و خاك لباسشان را نتكانند و دوباره به زمين برنگردند، از بازي بيرون مي روند و انگار نه انگار. ياد مي گيرند تنها بازي كيف ندارد و بايد براي لذت بردن از بازي اخلاق نحس همديگر را تحمل كنند. ياد مي گيرند قهر كنند، آشتي كنند، منت كشي كنند، ياد مي گيرند هم را ببخشند تا دوباره بازي گرم شود.
بچه ها در بازي ياد مي گيرند زندگي كنند و زنده باشند. به تمامي زنده باشند. ما چقدر بازي كرده ايم؟
نيچه جايي گفته: پختگي يعني جديتي كه بچه ها موقع بازي دارند.
یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۲۱:۰۰
میگم تازگی ها خواب های ناجور میبینم !
چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۰:۰۷
چه عجب این پدر مادر وقت وقت پیدا کردند که آپی بزنند
چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۰:۰۹
اون کامنت قبلی مال من بود.
ضمنا معلومه که این پدر مادر از بس با بچشون بازی میکنند وقت ندارند آپ کنند
یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶ ساعت ۷:۰۹
منم يك خوابايي مي بينم
شنبه ۲ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۵۰
واقعاً خوب بود. لذت بردم. عقاب مي مانم
دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۸:۴۰
اووووووووووه ه ه ه ه ه من که خیلی وقته از این خوابا که چه عرض کنم،کابوس می بینم