شعر تميزم

نوشته شده در شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶ توسط صبا
تميزم
ببين چقدر تميزم   پيش همه عزيزم
دستامو صابون زدم   مسواک به دندون زدم
اتو شده پيرهنم   پر از گله دامنم
شسته شده لباسم   ميرم سر کلاسم
دوستم دارن بچه ها   ميگن پيش ما بيا

غلبه بر بي حوصلگي و دلزدگي

نوشته شده در جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶ توسط مادر صبا

بي حوصلگي هنگامي روي مي دهد که ما به ديگران و اشياء پيرامون خود و فعاليت هاي روزمره علاقمند نبوده و از آنها لذت نمي بريم. بي حوصلگي در واقع فقدان تنوع و انگيزه در زندگي است.
يکي از خصوصيات انسان تنوع طلبي و نياز به تغيير مداوم در شکل و نوع محرکات بيروني مي باشد. سازگاري حسي سبب مي شود ما از فعاليت هاي تکراري به ستوه آييم. سازگاري حسي يعني: کاهش حساسيت حواس، زماني که در معرض مداوم يک عامل محرک ثابت و تغييرناپذير قرار مي گيرند. مثلا پس از خريد يک تلفن همراه نو، شوق و ذوق فراواني داريم، اما پس از گذشت يکي دو ماه تلفن همراه برايمان تکراري و ملال آور مي شود.

براي غلبه بر بي حوصلگي در زندگي از اين راهکارها سود ببريد:

۱- سعي کنيد هر از چند گاهي خود تغييراتي هر چند جزيي ايجاد کنيد.
۲- بيکاري و فقدان فعاليت يک عامل مهم در ايجاد بي حوصلگي است. دست به کار شويد. با نشستن و به نقطه اي خيره شدن چيزي را عوض نمي کند. برخيزيد و به کاري مشغول شويد.
۳- حس پوچي و اين باور که زندگي، شغل و فعاليت شما بي معنا مي باشند، مي تواند شما را تا مرز خودکشي پيش برد. شما نبايد زندگي خود را يک دايره بي پايان و هدف بدانيد. اين وظيفه خود شماست که به زندگي خود معنا بخشيد.
۴- هر روز يک چيز جديد ياد بگيريد و به علم خود بيفزاييد.
۵- خود را به چالش بکشانيد. به فعاليتي دست بزنيد که در شما استرس ملايمي ايجاد مي کند. مانند برد و باخت (در بازي، ورزش) و يا پذيرش ايده هاي جديد.
۶- تکراري نباشيد.

شعر من دخترم

نوشته شده در دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶ توسط صبا

این هم یک شعر دیگه:

من دخترم
من دخترم، من دخترم   روبان دارم روي سرم
موهام بلند و خوشگله   چشام به رنگ عسله
عروسکم خانم گلي   لپاش قشنگ و تپلي
لباس خوشگل به تنش   هزار تا گل رو پيرهنش

شعر خرگوش

نوشته شده در جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶ توسط صبا

خاله مريم (مربي مهد کودکم) تو دفترچه يادداشتم برام شعر نوشته:

خرگوش
خرگوش من چه نازه   گوشاش چقدر درازه
مثل بخاري گرمه   چه خوشگل و چه نرمه
دستاشو پيش مياره   به روي هم ميزاره
ميخوره برگ کاهو   ميپره مثل آهو
Saba Saboohi, صبا صبوحي

تب

نوشته شده در دوشنبه ۹ مهر ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

دوشنبه هفته گذشته اولين روز کاري مادر صبا بعد از حدود يکسال بود.
صبا به مهد کودک رفت. مادر صبا هم به دانشگاه رفت.
عصر مادر صبا، صبا را از مهد کودک به خونه برگرداند.
شرايط خوب بود. صبا زياد گريه نکرده بود. در مهد کودک هم به مناسبت شروع سال تحصيلي جشن گرفته بودند. صبا هم در جشن از شنيدن صداي موسيقي و … لذت برده بود.

اما…

شب حدود ساعت دو و نيم، صبا تب کرد. دماي بدنش حدود ۳۸ تا ۳۹ درجه سانتيگراد بود.
تا سحر پاشويه داديم، ولي دماي بدنش پايين نيومد.
بعد از اذان صبح مجبور شديم صبا را به بيمارستان ميلاد ببريم.
روند کار هم تقريبا معلوم بود، معاينه پزشک، آزمايش خون و آزمايش ادرار.
آزمايش خون را همون روز صبح انجام دادند، ۲ سي سي خون.
نتيجه آزمايش خون، عفونتي در خون ديده نمي‌شود.
البته عصر روز سه‌شنبه تب قطع شد.
روز چهارشنبه صبح هم موفق شديم، نمونه ادرار صبا را تهيه کنيم و به آزمايشگاه ببريم.
روز شنبه نتيجه آزمايش ادرار را هم گرفتيم. نتيجه اينکه عفونتي ديده نمي‌شود.
دليل تب، نامشخص!

همان روز شنبه، هفتم مهرماه صبا ۴ ماهه شد.
واکسن‌هاي فلج اطفال و سه گانه نوبت دوم انجام شد.
طبيعتا تب دوباره شروع شد. البته با تجويز به موقع قطره استامينوفن خيلي تب شديد نشد.
امروز دوباره صبا به مهد کودک رفت.
اميدوارم ديگه تب نکنه.

اولين روز مهد کودک

نوشته شده در سه شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

امروز صبا را بصورت آزمايشي چند ساعتي به مهد کودک برديم.
به عنوان روز اول شايد بشه گفت خوب بود. البته به نظر مي رسيد زياد گريه کرده. طبيعي هم هست.

مدير مهد کودم هم فرد با ذوقي است. در دفترچه يادداشت صبا، اين متن را نوشته بود:

بنام آفريننده زيبايي
امروز سه‌شنبه ۲۷ شهريورماه سال ۱۳۸۶ مي‌باشد. مهد گل ياس دختري زيبا، باهوش و نمکي بنام صبا صبوحي را در آغوش مي‌گيرد. او دوست داشتني و مليح است. چشم در چشم ما مي‌دوزد و مي‌خندد.
صباي عزيز با تو بودن مرا ياد کودکيم مي‌اندازد، کودکي که از آن چيز زيادي نمي‌دانم جز کمي که مادرم برايم مي‌گويد.
صباي مهربانم
با تو بودن مرا ياد تمام پاکي‌ها، صداقت‌ها و بي‌آلايشي‌هايي که فقط مي‌توان در دوران نوزادي جستجويش کرد، مي‌اندازد.
صبا جان، امروز گل ياس با آمدنت گلبرگ سفيد ديگري را در آغوش گرفت. اميدوارم گل ياس بتواند آرامش را به تو و به پدر و مادر مهربانت هر چه زودتر تقديم کند.
امروز تو روي پاي خانم مدير بخواب رفتي. شايد اولين خوابت دور از مادر بود.
مريم جون و فرزانه جون مرتب به تو سر زدند.
مريم به تو شير داد و ترا راه برد حتي خارج از کلاس مهد را به تو نشان داديم.
برايت جالب بود به رنگ‌ها دقت مي‌کردي و آنها را دنبال.
صبا بدان همه‌ي ما دوستت داريم و از اينکه برايت کاري بکنيم خوشحاليم.
اميدواريم بتوانيم آن طور که بايد و شايد از تو مراقبت کنيم.
باز هم مي‌گويم صبا جان دوستت داريم. به گل ياس خوش آمدي. ساعت و ثانيه‌هاي خوشي در انتظار توست.صبا جان هنگام جدايي مادرت، من و مادر يکي از بچه‌ها گريه کرديم. ولي بدان بزودي، بزودي تو و مامان و بابا به همه چيز عادت خواهيد کرد.
و بدان هر آغازي پاياني دارد و هر آغازي به اميد جاودانگي آغاز مي‌شود. اميدواريم دوستي و علاقه و ديدارهاي ما جاودانه باشد.

تجربه مهد كودك

نوشته شده در چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶ توسط مادر صبا

از مهرماه صبا بايد حضور در مهد كودك را تجربه كنه. الان حدود يك سال است كه من بخاطر حضور صبا خانم نتونستم برم سر كار.
به هر حال از مهرماه امسال تصميم گرفتم دوباره برم دانشگاه. ولي خب مونده بودم صبا را چيكار كنم.
از مهد كودك ها و چيزهايي كه راجع به اونها شنيده بودم خيلي مي ترسيدم. اينكه بعضي هاشون براي اينكه بچه‌ها را ساكت كنند به اونها قرص خواب‌آور مي‌دهند، اينكه به دليل عدم رعايت مسايل بهداشتي بعضي از بچه‌ها عفونت روده‌اي مي‌گيرند و هزارويك مطلب جورواجور ديگه.
خيلي با افراد مختلفي كه سروكار داشتم مشورت كردم.
بعضي‌ها مي‌گفتند كارت را ول كن، بشين بچه را بزرگ كن…
بقيه هم مي‌گفتند كه نه بگذار بچه بره مهد كودك خيلي براش بهتره، اجتماعي مي‌شه، منزوي نمي‌شه و …
از لحاظ مسايل بهداشتي هم اول اينكه اينقدر هم مهد كودك ها رعايت مي‌كنند و از جهت ديگه هم چه اشكال داره، بچه بايد اينقدر مريض بشه تا بدنش مقاوم بشه و بتونه وقتي بزرگتر شد در مقابل بيماري‌ها مقاومت بهتري داشته باشه!

خلاصه با پرس‌وجويي كه انجام دادم و از همسايه‌ها هم سؤال كردم، يكي از همسايه‌ها در ساختمان مي‌گفت كه براي دخترش پرنيان، مدتي حتي پرستار هم گرفته كه مي‌اومده خونه. ولي بعد دخترش را فرستاده يك مهد كودك كه خيلي ازش راضيه.
از شرايط مهد كودك خيلي راضي بود و تعريف مي‌كرد. ما هم يك روز رفتيم اونجا. ظاهرا مهد كودك خوبي به نظر مي‌رسه. مهد كودك گل ياس.
اميدوارم واقعا خوب باشه، چون ما ثبت نام كرديم.

پريروز هم جشن تابستانه مهد كودك گل ياس در پارك بهاره بود.

راستي جالب اينكه همين پریروز تو پارك اولين تلاش‌هاي صبا براي استفاده از دست هاش شروع شد.
وقتي تو پارك كمي نق نق مي‌كرد، اسباب بازي اردكش را جلوش گرفتيم، با تلاش خيلي زياد با دستاش اونو مي‌گرفت.

و شب هم تو خونه وقتي طوري خوابونديمش كه صورتش رو به زمين بود، با دستاش تلاش كرد و سر و بدنش را آورد بالا.

يكصدمين روز تولد صبا

نوشته شده در چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

يكصد (۱۰۰) روز از تولد دخترم گذشت.
روزهاي اول نگهداري از اون خيلي سخت بود. اما به مرور احساس مي‌كنم كارها داره آسون‌تر مي‌شه. شايد آسون‌تر شدنش به دليل عادت كردن من و مادرش به وضعيت جديد است يا شايد هم چون بزرگ‌تر شده، راحت‌تر مي‌شه ازش مراقبت كرد. نمي‌دونم!
به هر حال، الان شب‌ها راحت‌تر و بيشتر مي‌خوابه. فكر كنم به قول دكترش بالاخره ساعت فيزيولوژيك در بدنش تشكيل شد. تعداد شب‌هايي كه ناآرامي مي‌كنه نسبت به اوايل خيلي كمتر شده.

موضوع مهم ديگري هم كه هست اينه كه حالا تقريبا ما را مي‌شناسه و با ديدن ما واكنش نشون مي‌ده. مي‌خنده!
اين خنده نوزاد واقعا شيرينه. وقتي كسي خنده بچه ديگه‌اي را مي‌بينه خيلي براش جالبه ولي ديدن خنده بچه خود آدم يك چيز ديگه است.
شيرين‌تر از اون زمانيه كه با صدا مي‌خنده و طولاني.
مخصوصا يكي از جالبترين زمان‌هايي كه صبا مي‌خنده وقتي است كه خيلي نزديك به آيينه خودش را مي‌بينه. بهترين تفريح فعلي صبا!

اين خنده‌ها همه خستگي را از تن ما درمي‌آره.

تلاش صبا براي حرف زدن هم همچنان ادامه داره و وارد مرحله جديدي شده. حالا وقتي اطرافيان با هم حرف مي‌زنند اون هم سعي مي‌كنه حرف بزنه. حرف زدنش هم فعلا چيزي شبيه گفتن كلمه آقا است. البته موقع گفتن اين كلمه حرف «ق» را خيلي غليظ و با فشار و طولاني سعي مي‌كنه بگه.

آخرين موضوع هم علاقه صبا به موسيقي است. آهنگ «چيكه چيكه آب مي‌چكه» از مجموعه آهنگ‌هاي چرا و چيه، آلبوم گل‌هاي رنگين كمان.
در اوج ناراحتي و بي‌قراري صبا با شنيدن اين آهنگ آروم مي‌شه و به دقت گوش مي‌ده. حتي ديروز وقتي داشت شير مي‌خورد و اين آهنگ را شنيد، شير خوردن را رها كرد!!!

دسترسي به گنجينه عكس‌هاي قديمي

نوشته شده در پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۶ توسط صبا

عكس پدر و مادرم در سنيني نزديك به سن فعلي من

پدر صبا
پدر صبا
صبا
صبا
مادر صبا
مادر صبا

چادگان

نوشته شده در چهارشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۶ توسط صبا

آخر هفته قبل مسافرت به چادگان رفته بودم. هوا اونجا خيلي خوب بود. خيلي كيف داشت، مدتي از هواي تهران راحت بودم.

من هم تو اون هوا خيلي راحت خوابيدم.

اين هم چند تا عكس از اونجا

مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386
مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386
مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386
مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386
مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386

رنگ گل‌ها هم خيلي جذاب بود، چشم از اونا برنمي‌داشتم

مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386 مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386
مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386 مسافرت چادگان شهريورماه سال 1386