ابزار جستجوي جديد Tafiti

نوشته شده در دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

به تازگي مايكروسافت يك ابزار جستجوي جديد مبتني بر سيلورلايت را كه با استفاده از موتور جستجوي مايكروسافت لايو كار مي كند، معرفي كرد. نام اين ابزار تفيتي است. تفيتي كه به معني انجام تحقيق است، جستجو در وب را با استفاده از ايجاد امكان ذخيره و به اشتراك‌گذاري نتايج جستجوهاي چندگانه فراهم مي‌كند.
اين عمليات با استفاده از اصطلاحا “طاقچه” يا طبقاتي انجام مي‌شود كه مي‌توان نتايج يك يا چند جستجو را در يكي از ۵ فضاي طاقچه شكل كشيد و رها كرد. اين طاقچه‌ها را مي‌توان براي استفاده‌هاي بعدي ذخيره نمود يا آنها را با استفاده از پست الكترونيك ارسال كرد و يا به راحتي در مورد آنها در وبلاگ‌ها مطلب نوشت.

Tafiti Interface

تفيتي چرخ و فلكي! دارد كه با استفاده از آن سازماندهي نتايج جستجو آسان شده‌است. با چرخاندن آن مي‌توان جستجو را در وب، تصاوير، اخبار، RSSها يا كتاب‌ها انجام داد.
يكي از ويژگي‌هاي مهم اين ابزار پشتيباني از يك ساختار نمايش درختي است كه در آن نتايج جستجو بر روي شاخه‌هاي درختي قرار مي‌گيرد كه اين درخت مي‌تواند چرخانده شود يا بزرگنمايي روي آن صورت گيرد تا بتوان تصوري از نتايج جستجو داشت.

Tafiti Tree View

ضمنا سيلورلايت هم ابزاري است ساخته مايكروسافت كه بعضي آن را رقيب جديد Flash مي‌دانند.

سايت تفيتي در آدرس http://www.tafiti.com و سايت رسمي سيلورلايت هم در آدرس http://www.microsoft.com/silverlight است.

يك الگو چگونه بوجود مي‌آيد؟

نوشته شده در دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

گروهي از دانشمندان ۵ ميمون را در يك قفس قرار دادند و نردباني كه بالاي آن موز قرارداده بودند را در اين قفس گذاشتند.

هر مرتبه كه يك ميمون از نردبان بالا مي‌رفت، دانشمندان بقيه ميمون‌ها را با آب سرد خيس مي‌كردند.

پس از مدتي هرگاه كه ميموني از نردبان بالا مي‌رفت، بقيه ميمون‌ها وي را كتك مي‌زدند.

پس از آن ديگر هيچ ميموني عليرغم ميل دروني جرات بالا رفتن از نردبان را پيدا نمي‌كرد.

سپس دانشمندان تصميم گرفتند كه يكي از ميمون‌ها را عوض كنند. اولين كاري كه اين ميمون انجام داد آن بود كه از نردبان بالا رفت. بلافاصله بقيه ميمون‌ها او را كتك زدند. پس از چند مرتبه تكرار اين ماجرا، عضو جديد ياد گرفت كه نبايد از نردبان بالا رود هر چند كه دليل آن را نمي‌دانست.

دومين ميمون نيز تعويض شد و همين ماجرا اتفاق افتاد. ميمون تعويض شده اول هم در كتك زدن ميمون دوم شركت كرد. ميمون سوم تعويض شد و ماجراي كتك‌زدن مجددا تكرار شد. ميمون چهارم تعويض شد و ماجراي كتك‌زدن مجددا تكرار شد و ميمون پنجم تعويض شد.

در نهايت پنج ميمون در قفس بودند كه هيچ‌كدام هرگز با آب سرد خيس نشده‌بودند و هر بار كه يك ميمون براي بالا رفتن از نردبان تلاش مي‌كرد او را كتك مي‌زدند.

اگر امكان‌پذير بود كه از ميمون‌ها سوال شود كه چرا ميموني كه از نردبان بالا مي‌رود را كتك مي‌زنند، قطعا جواب اين مي‌بود كه «نمي‌دانم، اين روشي است كه هميشه انجام مي‌شود!»

چرا ما عملكرد خود را هميشه يكسان انجام مي‌دهيم اگر راه‌هاي مختلف ديگري نيز وجود دارند؟

آلبرت انيشتين مي‌گويد: تنها دو چيز انتها ندارد، جهان و حماقت انسان‌ها

منبع: http://www.slideshare.net/podfather/paradigmcreated

اطمينان، اعتماد و اميد

نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

اطمينان
روزي همه روستاييان تصميم گرفتند دعاي باران بخوانند.
همه جمع شدند ولي فقط يك پسر بچه، چتر همراه خود آورد.
اين يعني اطمينان.

اعتماد
اعتماد يعني احساس يك نوزاد يك ساله وقتي شما او را به هوا پرتاب مي‌كنيد و او مي‌خندد…
زيرا او مي‌داند كه شما وي را خواهيد گرفت…

اميد
هر شب ما به رختخواب مي‌رويم در حاليكه ضمانتي وجود ندارد كه صبح فردا زنده باشيم.
اما هميشه برنامه‌هاي زيادي را براي روز آينده خود داريم…

اطمينان داشته باشيد، به خدا اعتماد كنيد و هرگز اميد خود را از دست ندهيد.

شاهزاده کوچولو

نوشته شده در پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶ توسط مادر صبا

پادشاه پیر وقتی از شهر می‌رفت، به مردم گفت من شاهزاده عزیز خودم را با یکی از نوزادان شما در گهواره عوض کرده‌ام اما وقتی برمی‌گردم سراغ فرزندم را می گیرم و دلم می‌خواهد او را مثل یک شاهزاده تربیت کنید، پاداش خوبی در انتظار خانواده‌ای است که شاهزاده را به بهترین شکل بزرگ کرده باشد.
مردم شهر هر کدام فکر می‌کردند نکند فرزند آنها همان فرزند پادشاه باشد و به همین خاطر خیلی از نوزادهایشان مراقبت می‌کردند، وقتی نوزادها بزرگتر شدند، والدین دایم نگران بودند که نکند شاهزاده چیزی کم و کسر داشته باشد؛ شاهزاده باید عاقل، دانا و باسواد باشد.
به همین خاطر در شهر بهترین مدرسه را ساختند تا شاهزاده آنجا درس بخواند. شاهزاده بایستی قوی و سالم باشد؛ به همین خاطر ورزشگاه‌های بزرگ ساختند. او بایست بهترین لباس‌ها را بپوشد؛ به همین دلیل بهترین خیاط‌ها را به شهرشان دعوت کردند و برای اینکه پول همه اینها را بپردازند هر کدام سخت کار کردند.
سال‌ها گذشت. پادشاه پیر به شهر برگشت و شهر را دید که آبادتر شده بود و بچه‌های کوچک بزرگ شده بودند در حالیکه همه باسواد، قوی و مهربان بودند.
پادشاه به مردم گفت، من هرگز فرزندی نداشته‌ام اما فکر می‌کنم همه بچه ها شاهزاده‌اند به شرطی که مثل شاهزاده ها با آنها رفتار کنیم.

نخستين تقليد

نوشته شده در سه شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

امروز، دخترم اولين حركت تقليدي خودش را ياد گرفت.

امروز صبا در ۷۱ روزگي حركت لب‌هاي بزرگترها را به وضوح تقليد مي‌كنه و البته تلاش مي‌كنه كه صحبت هم بكنه و خب خيلي موفق هم نيست. ولي به هر حال مي‌تونه صداهاي مبهمي ايجاد كنه. براي حرف زدن خيلي زوده اما فكر كنم اگر بتونيم بيشتر وقت بگذاريم و بيشتر باهاش صحبت كنيم، خيلي زود بتونه حرف بزنه. ان‌شاءالله

مهماني مشهد و تهران و مسافرت اصفهان

نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۶ توسط صبا

وقتي مشهد بوديم، ۱۹ تير رفتيم خونه يكي از دوستان مامانم تا چند تا از دوستان ديگه مامانم كه همه جمع شده بودند را ببينيم.

بچه‌هاي اونها خيلي شيطوني كردند ولي من فقط تونستم نگاه كنم. همشون به من مي‌گفتند ني ني!
مامانم مي خواست از من و دوستام عكس دسته‌جمعي بگيره، ولي اينقدر شيطون بودند كه نتونست همه را در يك عكس جمع كنه! اين هم عكس‌هاي اونها البته يكي يكي!
خودم هم چون خواب بودم عكس ندارم!

ياس
اميررضا
محمدمهدي
ياسين

از سمت راست، ياس، اميررضا، محمدمهدي و ياسين (محمد مهدي و ياسين با هم برادرند).
اين هم عكس زهرا كه اومده بود مشهد

زهرا و صبا

بعد از برگشتن از مشهد ۲۶ تير رفتيم مهماني دوباره خونه يكي ديگه از دوستاي مامانم.
دوستاي مامانم براي تولدم يك هاپوي گنده خريده بودن و گذاشتنش روي من. خوب شد خواب بودم وگرنه شايد مي‌ترسيدم.

صبا و هاپوي هديه تولد

روز ۲۹ تيرماه هم رفتيم خونه آقاي فوده دوست بابا و مامان.
اون روز دلم خيلي درد گرفت و خيلي جيغ زدم و گريه كردم ولي وقتي چند قطره افشرده نعناع نوش جان كردم، فوري خوابيدم.
اين هم عكس من بغل عمو پويا

صبا و آقاي فوده

روز اول مرداد هم رفتيم اصفهان.
پنجم مردادماه هم تولد دوسالگي زهرا بود.
اين هم عكس من و زهرا و آيدا دختر عموي زهرا

صبا، زهرا و آيدا

اين هم يك سري عكس ديگه در اصفهان

صبا
صبا
صبا
صبا و زهرا

روز ۷ مرداد واكسن‌هاي دو ماهگي را هم زدم. روز نهم مرداد هم از اصفهان برگشتيم. وسط راه براي استراحت ايستاديم.

صبا
صبا
صبا
صبا
صبا
صبا
صبا
صبا

شجره نامه خانوادگي

نوشته شده در دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

مدتي بود مي خواستم شجره‌نامه خانوادگي يا نسب نامه!!! (Family Tree) صبا و البته خودمان (پدر و مادر صبا) را رسم كنم، ولي فرصت نمي‌شد. اول اينكه اطلاعاتم كامل نبود و دوم فرصت ساختنش را نداشتم ولي بالاخره تمام شد.
سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران هم طرحي داشت كه شجره نامه شناسي را شروع كرده بود ولي نمي‌دونم به كجا رسيده؟
كشورهاي ديگه معمولا از اين سرويس‌ها دارند و اين اطلاعات را جمع‌آوري مي‌كنند، ولي در كشور ما فكر نمي‌كنم خيلي به اين موضوع اهميت زيادي داده شده باشه.
به هر حال من راجع به اين موضوع اقدام كردم و پيشنهاد مي‌كنم براي اينكه فرزندان ما هم از ساختار خانوادگي پدران و مادرانشان اطلاعاتي داشته باشند، شما هم دست به كار شويد.

اين هم تصوير شجره‌نامه خانوادگي صبا:


Saba Saboohi Family Tree Chart, شجره نامه خانوادگي صبا صبوحي

اولين مسافرت

نوشته شده در شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶ توسط صبا

این چند روز اومدم مشهد. جای شما خالی. شب رفتیم زیارت امام رضا. نمی دونین چه آرامشی داشت. حس عجیبی داشتم. با دیدن حرم آرامشی گرفتم که بدون خوردن شیر مامانم خوابم برد.

البته تو صحن سقاخونه موندم و داخل نرفتم، چون شلوغ بود. من پیش بابام موندم و حسابی خوابیدم. حتی با وجود همهمه مردم و خواب سبک من، راحت راحت خوابیدم! برای همه شما هم دعا کردم. تو خواب با امام رضا صحبت کردم (امیدوارم!).

چون نمی شد دوربین برد تو حرم، کیفیت عکسها زیاد خوب نیست.

نوزاد يك ماهه شدم

نوشته شده در پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶ توسط صبا

از روز تولدم يك ماه گذشت.





كارت تولد آقايان

نوشته شده در شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶ توسط پدر صبا

امروز بالاخره بعد از ۲۰ ماه، كارت تولد آقايان :wink: را تحويل گرفتم.
واقعيت اينه كه اين كارت هم به هيچ دردي نمي‌خوره و هم اينكه وجودش ضروري و لازمه.
طبيعتا بايد بعد از ۲ سال دوندگي، دريافت اين كارت برام خيلي جالب باشه، ولي امروز كه كارت را بعد از چندين ساعت دوندگي گرفتم، خيلي احساس هيجان زيادي نداشتم.
تقريبا ۲ سال از بهترين سال‌هاي زندگيم را براي گرفتن اين كارت، مصرف!!! كردم.
اميدوارم قوانين كشور تغيير كنه تا بشه بهترين استفاده را از اين زمان برد، هم براي كشور و هم براي فرد. به اميد آن روز…